خدای من

!!! عاشیقیزم

عاشق و دوستار همه و همه ام

وقتی تو میروی

شب می شود

و قلب من پرپر می شود

و نا امید می شوم و حقیر می شوم

چو خاکی می شوم که بر آن نسیمی نمی وزد

و بارانی نمی بارد

و در آن گلی نمی روید

و بر سرش ستاره ای نمی درخشد

تو میروی و من تنهای تنها می مانم

تو میروی و من در غم خود خاک می شوم  ...



نظرات شما عزیزان:

afsane
ساعت16:10---10 آذر 1390
bebakhshid gol yadam raft

afsane
ساعت16:09---10 آذر 1390
salam mc k behem sar zadi in gol va3 inke be man lotf dari bazam biya khoshhal misham l3ye ta hi 2bare

طیبه.شروعی دوباره
ساعت17:23---4 آذر 1390
كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
كوك كن ساعتِ خویش !
كه مـؤذّن ، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
. . . و در آغوش سحر رفته به خواب
كوك كن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
كه سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه سحر گاه كسی
بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست
كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این كوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
كوك كن ساعتِ خویش !
ماكیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه در این شهر ، دگر مستی نیست
كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،
و در این شهر سحرخیزی نیست


مهدی
ساعت6:58---1 آذر 1390
سلام قشنگ بود


arezoo
ساعت17:53---29 آبان 1390
بزن باران بزن بر پیکر من ،

بزن بیتاب بیتابم ،

بزن من در گلویم، نگفته حرفها دارم ،

بزن تا بغضم را آهسته و آرام به چشمان ترت هدیه دارم

برایت رازها دارم ،

نخفته دیده ام امشب ،

گلویم خشک از حسرت ،

چه سودکه من دربستر مرگم هنوزم ،

آرزو ی دیدنت دارم .....


روزی روزگاری انسانیت
ساعت14:49---29 آبان 1390
سلام بشار جان.خوبی؟
مرسی که بهم سر زدی.و تشکر بابت داستان قشنگی که گذاشته بودی!واقعا قشنگ بود


دختر بهار
ساعت12:23---29 آبان 1390
معلم به خط فاصله ها می گفت خط تیره خوب
می دانست فاصله ها چه به روز آدم میاره ...


hassan
ساعت12:09---29 آبان 1390
به دلم نشست دمتون گرممممممم
----------------------------


آدمهای ساده را دوست دارم همان ها که بدیِ هیچ کس را باور ندارند همان ها که برای

همه لبخند دارند همان ها که همیشه هستند برای همه هستند...

آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛

عمرشان کوتاه است بس که هر کسی از راه می رسد یا

ازشان سوء استفاده می کند یا زمینشان می زند...

یا درس ساده نبودن بهشان می دهد...

آدم های ساده را دوست دارم

بوی ناب "آدم" می دهن


نسیبه
ساعت9:40---29 آبان 1390
سلام وصبح به خیر امروز اول من اومدم امیدوارم روز خوبی داشته باشید

lovelorn
ساعت9:12---29 آبان 1390

كاش مي دانستم بعد از مرگم اولين اشك از چشمان چه كسي جاري مي شود،وآخرين سياهپوش كه مرا به فراموشي مي سپارد چه كسي خواهد بود تاقبل از مرگم جانم را فدايش كنم




lovelorn
ساعت9:11---29 آبان 1390

ببین خدایی با دلم چه کردی

این کارا رو با دل دیگه کردی؟

مثه دل من دلی رو سوزوندی؟

لباس غم به هیچ دلی پوشو ندی؟

هیچکی مثه من نازت و خریده؟

هیچکی با رویای تو پر کشیده؟

میشه بگی چند تا دل و شکستی؟

میشه بگی تو چند تا دل نشستی؟

دین و مرام و اعتقادت اینه؟

دوست دارم عاشقتم همینه؟

دروغ بود هر چی که به من میگفتی؟

همین بود اون وفایی که میگفتی؟

شاید خدا نکرده عاشق شدی؟

عاشق یک دلبر دیگه شدی؟

برو ولی اینو یادت بمونه

تو قول دای بیوفای دیوونه


مریــم
ساعت8:43---29 آبان 1390

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه‌ای ز امروزها‌، دیروزها

دیدگانم همچو دالان‌های تار
گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم
دست‌هایم فارغ از افسون شعر
یاد می‌آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک‌سو می روند
پرده‌های تیرهٔ دنیای من
چشم‌های ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من، با یاد من بیگانه‌ای
در بر آیینه می‌ماند به جای
تار مویی، نقش دستی، شانه‌ای

می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می‌شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می‌شود

می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب
روزها و هفته‌ها و ماه‌ها
چشم تو در انتظار نامه‌ای
خیره می‌ماند به چشم راه‌ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا
می‌فشارد خاکِ دامنگیر خاک
بی‌تو دور از ضربه‌های قلب تو
قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و باد
نرم می‌شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می‌ماند به راه
فارغ از افسانه‌های نام و ننگ


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 29 / 8 / 1390برچسب:,ساعت 8:39 توسط بشار|


آخرين مطالب
» سلام عزیزان
» گل صداقت
» دنیا
» دیدار
» عشق
» عیب کار
» محرم اسرار بودن قابلیت می خواهد ...
» آسمان آبی
» یلدا
» چه حاصل
» بیچاره عاشیق
» جاده های عشق
» غروب
» و خدا زن را آفرید ...
» بیایید جواب تصدیق دعاهایمان را بفرستیم !!!
» ایام سوگ و ماتم سیدالشهدا تسلیت باد
» صوفی و خرش
» چه چیزی با ارزش تر است ؟
» بنام الله ...
» اول محرم هزار و چهار صد و سی و سه

Design By : Pichak